فرشتگان روزی از خدا پرسیدند :
بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را چرا آفریدی؟
خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من
که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد . . .
نظرات شما عزیزان:
مهربان 
ساعت15:44---8 دی 1390
اگر قدر ثانیه های
بدون بازگشت را می دانستند
و از قله های باشکوه موفقیت
چیزی شنیده بودند؛
هیچ گاه ...
برای در چاله مانده؛
چاه را توصیف نمی کردند!!!
baran 
ساعت19:02---6 دی 1390
salam dooste aziz weblogeton ghashang bod man u ro link kardam
نیلوفر 
ساعت11:18---6 دی 1390
مرد زندانی می خندید
شاید به زندانی بودن خویش ، شاید هم به آزاد بودن ما
راستی زندان کدام سوی میله هاست ؟
نیلوفر 
ساعت11:17---6 دی 1390
وقتی سکوتت از رضایت نیست لطفا بگو!!
نیلوفر 
ساعت11:17---6 دی 1390
وقتی سکوتت از رضایت نیست لطفا بگو!!
نیلوفر 
ساعت11:17---6 دی 1390
هیچ وقت نگو به آخر خط رسیدی
همیشه به یاد بیاور معلمت را که آخر خط می گفت : نقطه سر خط.
آبجی مهربان 
ساعت10:52---6 دی 1390
آن گاه كه تنهايي تو را مي آزارد ,
به خاطر بياور كه خداوند ,
بهترين هاي دنيا را...
تنها آفريده است !!!
نیلوفر 
ساعت19:26---5 دی 1390
دوباره آسمان این دل ابری شده .
دوباره این چشمهای خسته بارانی شده .
دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم.
میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند.
در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا .
دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است.
دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ،
مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .
دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید و دوباره این دل بهانه میگیرد.
به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره .
آسمانی دلگیرتر از این دل خسته .
یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده.
خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است.
تنهایی مرا می سوزاند ، دلم هوای تو را کرده است.
دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است.
آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است.
هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست.
میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم .
دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم .
اما نمی توانم…
دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است،
اما کسی نیست تا با من درد دل کند ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم
و آرام شوم… هیچکس نیست!
نیلوفر 
ساعت19:26---5 دی 1390
از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!
پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...
اصلا این "او" را که بازی داد؟!...
که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!
می بینی
قصه ی عشقمان!
نیلوفر 
ساعت19:25---5 دی 1390
ر نرفته بودی
هیچ گاه نمی دانستم
دلتنگی
یعنی چه؟؟؟
"دلتنگی ام را به تو مدیونم"
نیلوفر 
ساعت19:25---5 دی 1390
یکنفر در همین نزدیکی ها
چیزی
به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است ...
خیالت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببند
یکنفر برای همه نگرانی هایت بیدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیا
تنها تو را باور دارد ...
|